عریضه ای از درخت بلوط کهنسال ، خطاب به انسان

 

        بسم الله الرحمن الرحیم        

عریضه ای از درخت بلوط کهنسال ، خطاب به انسان

مقاله عباس میرزایی

بلوط

با سلام و عرض ادب خدمت دوستداران منابع طبیعی و همه کسانی که در راستای احیای این نعمت خدادادی فعالیت و تلاش می کنند.

اینجانب عباس میرزایی همیار منابع طبیعی منطقه اورامانات ساکن شهرستان روانسر

عریضه ای از درخت بلوط کهنسال ، خطاب به انسان را بازگو می نمایم.

نسیم چند خوشه گندم را به زلف خود بست ، بر زمین غلطی خورد و برخاست ،غنچه ای را بوسید ،کودکانه کمی رقصید ، در صفحه ی چند چشمه سار ،یادگاری های تازه ای نوشت ، و سپی (صبح) برخاست، مثل همیشه بر دهقانها وزید. هۆسمان(عثمان) مثل همیشه همین که خنکای نسیم را بر خود احساس می کرد حس عاشقانگیش گل کرد ، و سیاچمانه ای سر داد ،نسیم همه کاری کرد تا بلوطحرفی ، سخنی یا چیزی بگوید ، اما بلوط چیزی نمی گفت ، بلوط غمگین بود.مدتی در سکوت گذشت سپس ، نسیم پرسید : هان چه شده ؟نکند از من رنجیده ای؟ بلوط که از آن همه بغض خسته شده بود آهی کشید و گفت : از تو نه ،که از آدمیان خسته ام و بعد شروع کرد به به درد دل.

در غروب دیروز آدمیان به سایه سار من آمدند ، آتشی روشن کردند ،شعله های آتش ،بسیاری از برگها و جوانه های مرا جوانمرگ کرد. بسیار گریستم ، اما آنان سخنانی گفتند  که با شنیدنش مرگ جوانه هایم را فراموش کردم و از دیروز بر خود می لرزم ، زیرا آنها قرار گذاشتند از چوب پشت بازوان و پنجه هایم برای تبرهایشان دسته بسازند و پس از آن بیایند و خون همه درختان این کوهستان را بریزند. از دیروز به دنبال شعله ای هستم تا تمام هستی خود را در آن بسوزانم، یا گردبادی که وجودم را در خود بکشد. آه و صد افسوس. بریده باد دست آدمیان که قدر نشناسانند ، تمام هستی حکایت لطف ما به نسل آدمیان است . آنگاه که آدمیان تها و خسته و بی یار و یاور ، پای در این جهان هستی گذاشتند ، ما خیل درختان یاری گرشان بودیم . بازوان ما نیزه های رزم آنها با دیو و اهریمن بود . شانه های ما درب غارهایشان بود. برگهاهی ما جامه هایشان بود ، میوه های ما رونق رنگ و رویشان بود ، ریشه های ما،شاخه های ما ، سرمایه ی هستیشان بود . بعد ما خانه و کاسه و ظروف سفره هایشان شدیم ، بعدها هم نردبان و قایق و مَرکَبِ سیر و سفرشان گشتیم . اما دریغ و درد اکنون که از آن گردنه های پر سختی به آرامش و امنیت رسیده اند برای کارهای پوچ و واهی ما را به تبر مرگ می سپارند. بلوط پشت سر هم از درد و غم می گفت و ترانه سیا چمانه همچنان به گوش می رسید. نسیم غم زده و پریشان خود را به هۆسمان(عثمان) رساند و او نیز به پیشنهاد نسیم ترانه مرگ صیاد و نابودی چوب برها را خواند. بلوط پیر با حیرت به ترانه گوش می داد.

این بار بلوط مثل همیشه نبود او پریشان بود و می دانست که عمرش بر بلندای این تپه رو به زوال است ، و غمگینانه با خود می گفت :آه ای کاش خدا کاری می کرد ، یا دستی از جایی یاری گر بود.

و همچنان *هۆسمان (عثمان) همچنان ترانه مرگ صیاد و چوب برها را می خواند و بلوط همچنان منتظر دستان یاری گری بود.

با تقدیم احترامات به دوستداران طبیعت

     عباس میرزایی           





تاريخ : جمعه 9 فروردين 1392برچسب:عریضه ای از درخت بلوط کهنسال , خطاب به انسان,عباس میرزایی, | 14:10 | نویسنده : چرۆ |